داستان:
شیب شهوت چسب احساس
محمدحسین قدیری
فرزند آخر خانواده بودم و ته تغاری. مادرم هم مامان بود برام و هم پدر. دلبستگی شدید من و مامان دو طرفه بود. #سعید برادر بزرگترم حرمت و جای پدر مرحومم رو داشت. او با این که خودش زن و فرزند داشت بازم به رابطه من و مامان به شوخی و جدی حسادت می کرد. شاید اگه داداش سعید رو نداشتم این قده پیشرفتم نمی کردم و مسیری رو که دوستام براش سال ها زحمت کشیده بودن رو میون بر نمی زدم. برا تجربه داداشم خیلی ارزش قائل بودم. یکی از آرزوهام اینه که بتونم زحماتشو جبران کنم. رشته من هوافضا بود. داداش دلش می خواست در ارتش یا سپاه استخدام بشم ولی اهداف و روحیه ام با کارهای سازمانی و نظامی همخوانی نداشت. از این جهت خیلی شرمنده داداشم شدم که به خواسته اش اهمیت ندادم. ولی منطقی بود که من برا کاری که یه عمر باید درگیرش باشم استعداد، علاقه و شخصیت و اهدافمو در نظر بگرفتم. علاقه زیادم به زبان انگلیسی و فرانسوی منو به سمت سفارتخانه ها و ترجمه گفتاری و مکتوب کشوند به تدریج در کنار ترجمه با تشویق همکاران به تدریس خصوصی در منازل پرداختم و سپس با قرض و وامی که داداش سعید برام فراهم کرد با چندتا از دوستان و همکارانم، مؤسسه زبان پارادایس رو تأسیس کردیم. میان رقبا تازه کار بودیم و باید خودمونو ابراز و تثبیت می کردیم، بنابراین مؤسسه خیلی وقتمو پر می کرد. با اطلاعیه، اساتید مجربی رو برای تدریس جذب کردیم. به دلیل مشکلات مالی مؤسسه نوپای مجبور شدم خودم هم در کنار برنامه ریزی و مدیریت، ساعات زیادی رو تدریس کنم و گاهی برای تدریس در کلاس های کنکور به شهرهای اطراف مانند اراک، قزوین، قم، اصفهان و شاهرود بروم. سعید همیشه مشوقم برای پیشرفت بود ولی این روزها مانند پزشکی بود که پیوسته منو به اعتدال در کار و رسیدگی به خواب و خوراک تشویق می کرد و می گفت که خانواده نگران سلامتی ام هستن. خدا رو شکر بعد از دو سال تلاش طاقت فرسای من و همکاران و فروش بخشی از زمین های کشاورزی ام در طالقان به استقلال مالی خوبی رسیدیم. با این که به سن ازدواج رسیده بودم و شرایط ازدواجو داشتم، ولی ازدواجو مانع جدی در مسیر موفقیت شغلی و تحصیلیم میدونستم. هر موقع فکر ازدواج بر سرزمین قلبم و منطقم لشکر می انداخت با تشر اونو بیرون می کردم تا برا رسیدن به اهدافم که شبانه روز بهشون فکر می کردم همه نیروهای فکری و احساسیمو بسیج کنم.
خانواده من پر جمعیت بود. پنج خواهر داشتم و این سبب شده بود که در ارتباط با جنس مخالف با این که از یک خانواده سنتی بودم احساس راحتی داشته باشم.
مؤسسه جای خوش آب و هوایی از شهر بود. افراد مرفه اونجا زندگی می کردن. در مؤسسه ما، خانم های جوان زیادی برای زبان آموزی حاضر می شدن. چندتا از اساتیدمونم خانم بودن.
یه روز وقتی در زمان آن تراک مشغول گفتگو با اساتید بودیم بحث به اینجا رسید که یکنواختی خیلی بده و مانع نشاط و خوشیه. هرکسی تجربه خودشو برا فرار از یکنواختی می گفت تا این که یکی از اساتید گفت:
«ما با دوستان خانوادگی که رفت و آمد داریم و خیلی قاطی هستیم و فکرمون به هم نزدیکه. اخیرا با شیوه ای جذاب خب برا این که خانما برای شوهراشون و شوهرا برا خانوماشون تکراری نشن و زندگی استحکام بیشتری پیدا کنه آشنا شدیم بهش میگن سکس ضربدری.»
ادامه داره........
کلید واژه ها: جدایی، احساس تنهایی، همباشی نامشروع و مشروع، دلبستگی، مثلث عشق (صمیمیت، تعهد، شور جنسی)، وابستگی، مدیریت هیجانی،