متأسفانه، داعیه دار فرهنگ واحد جهانى، دنیاى غرب است؛ على رغم این که فرهنگ غرب، نمایانگر همه ى مغزها و دل هاى مردم آن سرزمین نیست ـ به خصوص با توجه به آنچه از دایره المعارف ها به دست مى آید ـ لیکن غالب است؛و این فرهنگ غالب، بر مبانى و اصولى مبتنى است. از دیدگاه علامه جعفرى(رحمهم الله) این اصول و مبانى عبارت اند از:
1. توجه بیش تر به زندگى دنیوى و بى توجهى به منزلگاه اخروى;
2. آزادى مطلق; تنها با این شرط که مزاحم آزادى هاى دیگران نباشد;
3. اصالت قدرت; اگر چه این دیدگاه هنوز در فرهنگ غرب، عمومى نشده است، و بعضى از کتاب هاى اخلاقى آن را محکوم مى نمایند; ولى همه ى ابعاد فرهنگِ سیاسى و اجتماعى آنها، لبریز از جلوه هاى این اصل انسان سوز است;
4. اصالت لذت; با تفسیر تنگ مادى و جسمانى که از لذت دارند;
5. اصالت منفعت; این اصل، به نحوى، روشن تر از اصول دیگر، بروز و ظهور دارد;
6. روش ماکیاولى در فرهنگ سیاسى; که باعث شده است حقیقت انسانیت، در مدیریت انسان ها جایگاهى نداشته باشد;
7. رواج پراگماتیسم; یعنى ملاک صحت و بطلان، فقط عمل خارجى عینى است;
8. محدود کردن شناخت هاى علمى به آنچه از راه حواس ظاهرى و آزمایشگاهى به دست مى آید;
9. طرح مسائل از هم گسیخته به عنوان فلسفه; در صورتى که بشر، بدون درک کلى اصول ارتباطات چهارگانه ( انسان با خویشتن، انسان با خدا، انسان با جهان هستى، و انسان با هم نوعان) توانایى تفسیر و توجیه اختیارىِ زندگى را ندارد;
10. هنرهاى مبتذل; امروزه در غرب، هنر به چیزى اطلاِق مى شود که بیش تر جلب توجه نماید و موجب شگفتى افراد شود.[4]
آنان که به دنبال جهانى سازى فرهنگى هستند، تلاش مى کنند تا این اصول و مبانى، عمومیت پیدا کند.
محمدتقى جعفرى تبریزى، فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو، ص 108ـ111.