زندگی کلاس است که درسها و عبرتهاش رایگان به ما مهارتهای زندگی را آموزش میدهند. فقط کافی است، «توجه کنیم»، «بخواهیم»، «ببینیم»، «بشنویم» و «بکار ببریم». وقتی جمعه گذشته از پارک بر می گشتیم، دخترم اصرار کرد که او کمی بیرون شهر رانندگی کند. با اشاره همسرم قبول کردم و او پشت فرمان نشست. همه چیز تو مسیر به خوبی میگذشت تا این که در مسیر متوجه شدم، ماشین به سمت شانه خاکی جاده می رود. به دختر نگاه کردم با این که خواب نبود فرمان را نمی چرخاند. ناخودآگاه، داد زدم آهای! چه کار می کنی؟
با خنده و خونسردی گفت: هیچی! میبینین که دارم رانندگی میکنم.
با اخم و تخمی که کردم فرمان را به سمت مسیر اصلی برگرداند و به مسیر ادامه داد. چیزی نگذشت که دوباره دیدم ماشین داره به سمت شانه خاکی سمت چپ می رود. داد زدم و گفتم ببینم خوابت میاد؟ معلومه داری چه کار میکنی، نکنه میخوای ما را به کشتن بدهی؟!
دوباره خندید و گفت: نه سرحال سرحالم. بابا میشه برگردین و مسیر پشت سرتون رو ببینین.
با اصرار او برگشتم و نگاهی به مسیر پشت سرمون کردم و با تعجب گفتم: که چی؟
گفت: جاده خلوت خلوته. نه؟ جلوی ما هم ماشینی تو خیابان نیست. درسته؟ حواسم هم خیلی جَمعه و با احتیاط چند تا حرکت مانوری را انجام دادم. هنوز حرفش تموم نشده بود که با تعجب گفتم: عمداً این طوری رانندگی کردی؟ مگه ..
هنوز کلامم تموم نشده بود که با احترام گفت: باباجونم! اگه به یه سئوال من پاسخ بدین همه چیز روشن میشه. با خواهش همسرم قبول کردم که به سئوالش جواب دهم. زیر زیرکی چشمکی به مامانش زد و با احساس گفت.
بابای گلم!
اگه من فرمان ماشین رو در کل مسیر ثابت نگه دارم و اصلاً به سمت راست یا چپ حرکت ندهم، چی میشه؟
از سئوالش تعجب کردم نگاهی به او و همسرم کردم و سری تکان دادم. همسرم که گفتگوی من و دخترم را دنبال میکرد گفت: خب جوابش را بده ببینیم چی میخواد بگه.
گفتم: خُب. معلومه دیگه، آخه، این سئوال پرسیدن داره؟ حتماً یه نقشهای تو سرتون دارین.
باهم زدن زیر خنده. دخترم گفتم: جوون من بگو کار دارم.
نفس عمیقی کشیدم و با سردی گفتم: خب تصادف میکنیم و احتمالاً آسیب ببینیم. سپس ادامه دادم: نمیدونم شاید هم پلیس جریمه مان کنه.
با تبسم گفت: آفرین بابایی گلم! درست گفتین. بعد به مامانش گفت: فعلاً دستم به فرمان بنده. شما بابایی رو تشویق کنین. یه جایزه هم پیش من دارن وقتی پیاده شدیم یه بوس آب دار ازشون برمیدارم.
نتونستم جلوی خنده خودم را از کارهای بامزه دخترم که می دیدم بگیرم. بیصبرانه منتظر پاسخ بودم. نخواست زیاد منتظرم بذاره. سری تکان داد و گفت : سرعتم در کل مسیر زیاد که نبود، بود؟ جاده هم که خلوت بود، مگه نه؟ ولی... ولی ما دیدیم که شما چقدر ترسیدین. البته حق هم دارین؛ چون احساس مسئولیت میکنین.
گفتم: ترسیدم؟! میخواستین با ساز شما هم برقصم.
گفت: قبول دارم کارم درست نبوده اما...
اما، بابا جون! از خودتون یاد گرفتم که به بزرگترم احترام بذارم و با احترام نظرم را بگم. خب من نظرم را میگم اگه اشتباه میکنم شما راهنماییام کنین.شما راننده این ماشین هستین و از اون مهمتر، راننده و مسئول ماشین خانواده و یا بهتر بگم مدیر زندگی هستین. چرا؟ چرا شما مانند بسیاری از مردان فک و فامیل، همیشه فرمان مدیریتتون به یک سمت ثابت است؟ اگه فرمان زندگی فقط روی سیاست یا فوتبال یا کار یا.... ثابت نگه داشته شود خطرناک نیست؟ راننده خانواده هر طور براند از دوربین مخفی خدا، در امان میماند و جریمه نمیشود؟ ماشین خانواده با خواب بودن رانندهاش، تصادف نمیکند؟ زندگی منشوری است که هزار بعد و پیچ و خم داره. شما هم باید متناسب با مسیر زندگی، ماشین خانواده را برانین. به عنوان نمونه، الان پارک بودیم اصلا متوجه شدین موقع چایی درست کردن دست مامان چسبید به کتری و تاول زد؟ نه، برای این که اون جا هم با فامیل و دوستان بحث سیاسی میکنین. فقط گاهی به من گفتین چرا مثل قبل مطالعه نمیکنم، اما شده بیایین تو اتاقم کمی بنشینین پای درد و دلم.
بابا! من سیاسی نیستم اما شنیدم تو پارک از کار یه وزیری ناراحتین که چرا خودسره و مردم را کشک حساب میکنه و به شعور زیر دستش احترام نمیذاره. اگه مسئولان در خانواده بزرگ کشورمان هم مشکلی دارن، اونا هم به نظر من افرادی هستن که فرمان را در مسیر زندگی ثابت نگه داشتن، فقط به یک بعد از خودشون یا اجتماع فکر میکنن.
بعد خندید و گفت: بابا از حرفام ناراحت نشین ها، شما اگه وزیر هم بشین مثل همون وزیری خواهین شد که الان در بحث سیاسی بهش گیر میدین و میگین: فقط کار خودش رو میکنه و مردم را کشک به حساب میاره. بعد با چشمانی نمناک به من نگاه کرد و گفت: بابا جون به خدا دوست داریم اما حال و روز ما بیشتر براتون مهم باشه.
گنج های تربیتی
- ما ابعاد مختلف معنوی، اجتماعی، زیستی، عاطفی، اقتصادی و...دارد. نباید در یکی رشد کاریکاتوری کرد و گرنه تعادل شخصیت مان به هم می خورد.
- ما به عنوان انسان احتمال خطا در تفکر و رفتارمان داریم. برای دفع ضرر خود را در آینه نظر، تجارب، پیشنهاد و انتقاد خیرخواهان خود ببینیم.
- بزرگ ترین عیب ما، غفلت از عیوب خودمان است و زیر ذره بین قرار دادن عیوب دیگران است.
- گفتگو و مذاکره در خانواده سلامت روان خانواده را افزایش می دهد.
- مدیر و سرپرست متعادل، نقش کلیدی در ایجاد خانواده متعادل دارد.
- کتاب خانواده متعادل نوشته محمدرضا شرفی نشر انجمن اولیاء و مربیان را مطالعه کنیم.
منبع
ماهنامه قدر، محمدحسین قدیری، 1391
ماهنامه خانه خوبان محمدحسین قدیری، اسفند