زندگی عاقلانه

ای برادر قصه چون پیمانه است// معنا اندر وی بسان دانه است// دانه معنی بگیرد مرد عقل// ننگرد پیمانه را گر گشت نقل‏

 خداوندا! مرغ دلم را با شاخه‏های توسل و توکلت مأنوس ساز و کبوتر فطرتم را از گزند دام و دانه هوس مصون دار و پیوسته با نغمه حق حق دمسازش گردان

خدایا! روح با نشاط عبادت را در کالبد بی‏رمق بندگی‏ام بدم. شهد شیرین ذکرت را به کام مناجات‏هایم بچشان و مهر اُوراد و اسمای نیکویت را به دل زبان بینداز.

کریما! دادگاه وجدانم را لحظه‏ای از حکم‏های منصفانه الهامت محروم مساز و شلاق نفس لوّامه‏ام را پیوسته بر تن نیت‏های شوم و افکار زشتم فرودآر و با آتش نشان عنایت خودت، لهیب وسوسه‏های شیطانی که در درون من شعله می‏کشد را سرد گردان و هوس‏های زشتم را با حکم نافذت محکوم به حبس عدم و فراموشی کن.

هستی بخشا! قاضی اراده و اختیارم را به اسحله قوی حکم صواب مجهز گردان و سازمان پیچیده اراده‏ام را مزیّن به قوانین الهی و صبر و همت گردان و نظام رفتارم را لحظه‏ای از اجرای آئین نامه‏های بندگی‏ات خالی مساز.

توبه پذیرا! مرداب عَفنِ گناهم، حال پرستشم را به هم زده. عفونت عصیان به قلب عبادتم زده و گرگ وسوسه به پیکر وجدانم حمله‏ور شده. پس ای معبود! رنگ غفلت و زنگ خودخواهی را از آئینه عقل و دلم بزُدای و کام فطرتم را تشنه پرستش خود گردان و جرعه‏های معرفتت را به دل هجران کشیده ما بچشان.

الها! دست عنایتت را به تار دلم کش تا برای همیشه به ریسمان الهی‏ات چنگ زنم. و کاری کن که تنها از تالار زیبای فطرتم موسیقی ذکر تو به گوش جانم برسد.

آفریدگارا! داستان بلند خدایی‏ات را به گوش تأمل و بندگی‏ام بخوان و قصه شیرین خلقت خلیفه الهی‏ام را از زبان شیرین الهامت برایم بازگو تا بلندای کرامت و فضیلت انسانی‏ام را در آئینه تعجب و حیرت ملائکه نگران از پرستشمان باز بینم؛ همان‏هایی که از سر دلواپسی، سر بر آستان کبریائی‏ات فرود آوردند و گفتند آیا می‏خواهی کسی را بیافرینی که در زمین خون‏ریزی می‏کند و فساد؟ و در جوابشان گفتی من از این بشر چیزهایی می‏دانم که شما از آن بی خبرید.

بی نیازا! در رود رفتارم تنها آب خلوص جاری ساز و رشته دراز خواسته‏هایم را به ریسمان محکم استجابت و مهر خود پیوند زن.

معبودا! وقتی که طلوع خورشید را در سجاده تکوینی تابش می‏بینم، زمانی که رکوع خورشید را در افق ستایش می‏بینم و لحظه‏ای که به سجده و افول خورشید می‏نگرم، از عبادت خود خجل می‏گردم؛ پس ای مهربان! خورشید فطرتم را در قیام و قعود دائمی نمازت درآور که

خوشا آنان که اللّه یارشان بی

که حمد و قل هو اللّه کارشان بی

خوشا آنان که دائم در نمازاند

بهشت جاودان بازارشان بی

مجله اشارات،محمد حسین قدیری