زندگی عاقلانه

ای برادر قصه چون پیمانه است// معنا اندر وی بسان دانه است// دانه معنی بگیرد مرد عقل// ننگرد پیمانه را گر گشت نقل‏

آغوش خدا/ داستان

 


به خالق یزدان گواهی دهیم
روان را با دین آشنایی دهیم





لامذهب لامذهب بودم به وسواس که از سرطان کمتر نیست مبتلا بودم پیش روان پزشک می رفتم و داروها را مثل نخودچی کشمش می خوردم اما نه اضطراب و نه افسردگی ام خوب شدنی نبودند پزشک می گفت ما تلاش خود را می کنیم ولی در شما اثر ندارد .....مدت ها دارو را مصرف کردم ............روزی به خانه همسایه رفته بودم خانمی آن جا بود خیلی ازش خوشم آمد با صفا بود و صمیمی.
وقتی خواست خدا حافظی کند با اصرار گفتم من ماشین دارم شما را می رسانم. در مسیر از او پرسیدم کجا می‌ری گفت جلسه دارم با تعجب گفتم کارمندی یا مهندس،خندید و گفت جلسه تفسیر دارم با تعجب گفتم تفسیر دیگه چه صیغه ای؟
گفت: تفسیر قرآن. گفتم مگه قرآن هم تفسیر داره گفت اختیار داری. به مقصد رسیدیم به او گفتم ببخشید منو راه میدی تو جلسه گفت افتخار هم می کنم ماشین رو پارک کردیم و داخل موسسه شدیم خانم هایی که آن جا بودند با تعجب سر و وضع لباس منو برانداز کردند بیچاره ها حق داشتند من با هیچ کدوم اونا تناسب نداشتم با خودم گفتم آدم ندیده اند.


جلسه تمام شد نکات جالبی شنیدم از او خواستم که هر روز اجازه دهد سراغش بروم و با هم به جلساتش برویم تا آن روز از قرآن چیزی نمی دانستم از او خواستم تا به من تفسیر ساده ای معرفی کند و من یک دوره تفسیر هم گرفتم تا حالا این قدر احساس خوشی نداشتم واقعا از همنشینی با افراد در جلسات قرآنی لذت می بردم دوستان خوبی پیدا کرده بودم و هر روز با ولع وحرص آیاتی را می خواندم و تفسیرش را می دیدم. روز به روز آرامش زیادتری پیدا می کردم.
حالا فهمیده بودم چرا آن روز آن خانم ها چرا با تعجب به من نگاه می کردند.من واقعا نمی دانستم که فکل بیرون گذاشتن و مانتوی مانکنی داشتن و...با دستورات قرآن هماهنگ نیست.اگر مربی هم به من همانطور نگاه می کرد من یک قدم هم با او همراه نمی شدم.
یک روز به مطب روان پزشک رفتم دکتر با تعجب با من مصاحبه کرد و از این که می دید من نسبت به گذشته خیلی فرق کرده ام و وسواسم خیلی کم شده بود با تعجب پرسید شیوه ی درمان دیگری انتخاب کرده‌ای ؟جریان را برایش گفتم دکتر گفت: حتما از این تجربه مثبت در درمانگری آینده ام نسبت به بیماران کمک خواهم گرفت

نکته: این خانم از نیشابور در تماس خود التماس کرد تا به دیگران پیامش را برسانم

http://www.askdin.com/showthread.php?p=170028#post170028