زندگی عاقلانه

ای برادر قصه چون پیمانه است// معنا اندر وی بسان دانه است// دانه معنی بگیرد مرد عقل// ننگرد پیمانه را گر گشت نقل‏


مردی از اهالی شام می‌گوید:

روزی در مدینه شخصی را دیدم با چهره‌ای آرام و بسیار نیکو و دارای حسن جمال که تا به حال چنین مردی ندیده بودم و به طرز زیبایی هم لباس پوشیده و سوار بر مرکبی بود دل من به طرف او مایل شد و دربارة او پرسیدم، گفتند: او حسن بن علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ است. با شنیدن نام او خشمی سوزان سرتا پای وجودم را فرا گرفت و بر علی بن ابی طالب حسد بردم که چگونه او چنین پسری دارد.
پیش او رفته و پرسیدم آیا واقعاً تو فرزند علی ـ علیه السّلام ـ هستی؟
وقتی تأیید کرد، من او و پدرش را ناسزا گفتم، پس از آن که به ناسزاگویی پایان دادم، به من سلام کرده و لبخن زد و پرسید:
آیا غریب هستی؟
گفتم: آری.
فرمود: با من بیا گویا امر بر تو مشتبه شده است
اگر چیزی بخواهی به تو عطا می‌کنم
اگر طلب ارشاد کنی تو را هدایت می‌کنم
و اگر در حملِ بار کمک بخواهی کمکت می‌کنم و اگر گرسنه باشی تو را سیر می‌کنم
و اگر برهنه باشی تو را می‌پوشانم
و اگر محتاج باشی بی‌نیازت می‌کنم و اگر رانده شده‌ای تو را پناه می‌دهم
و اگر مهمان ما باشی تا وقت رفتن از تو پذیرایی می‌کنم زیرا که در خانة ما به روی هر نیازمند و درمانده‌ای باز است.
مرد شامی چون این سخنان را که از روی حلم و بردباری امام بیان می‌شد شنید، شروع به گریستن کرد و گفت: شهادت می‌دهم که توئی خلیفة خدا در روی زمین و خدا بهتر می‌داند که رسالت و خلافت را در کجا قرار دهد. پیش از آنکه تو را ملاقات کنم تو و پدرت دشمن‌ترین خلق در نزد من بودید و حالا که تو و پدرت را شناختم محبوب‌ترین خلق خدائید نزد من. گویا پس از این برخورد، امام مرد شامی را به خانة خود می‌برند و تا مدتی که در مدینه بود میهمان حضرت بود و از محبّان و مریدان امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ شد و دیدگاهش نسبت به خاندان پیامبر دگرگون و در زمرة شیعیان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ داخل گردید.

طرائف، سید بن طاووس.