اریک فروم (1961) علاوه بر عنصر نثار کردن در عشق عناصری دیگر را مشخص می کند ؛ دلسوزی، احساس مسولیت ، احترام و دانایی . منظور از احترام ، درک طرف آنچنان که وی هست و آگاهی از فردیت بی همتای اوست . عاشق چنین عنوان می کند که من می خواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود نه برای پاسداری من .بنا به نظر فروم ، عشق در وهله ی نخست بستگی به یک شخص خاص نیست بلکه بیشتر نوعی نگرش و جهتگیری منش آدمی است که او را به تمامی جهان، نه به یک معشوق خاص پیوند می دهد. احتیاج به دوست داشتن از احساس تنهایی سرچشمه می گیرد و همین احتیاج است که انسان را وادار می کند تا با تجربه ی وصل بر اضطراب تنهایی و جدایی خود فائق آید .بر همین اساس انواع عشق را چنین بیان می کند:
1- عشق برادرانه؛اساسی ترین نوع عشق که زمینه ی همه عشق های دیگر را تشکیل می دهد و منظور از آن ، همان احساس مسولیت ، دلسوزی ، احترام و شناختن همه انسان ها و آرزوی بهتر کردن زندگی دیگران است . عشق برادرانه عشق به همه ی ابنای بشر است . بر اساس این عشق ، اختلاف ذوق ، هوش و دانش در مقابل هویت مشترک انسانی ، اختلافی ناچیز به شمار می رود .
2- عشق مادرانه؛قبول بدون قید و شرط زندگی کودک و احتیاجات اوست که دارای خاصیت نوع پرستانه و فداکارانه است .
عشق مادرانه ، عشق به ناتوانان است . جوهر واقعی عشق مادرانه توجه مادر به رشد کودک است و این یعنی تمنای جدایی کودک از خود . در عشق مادرانه دو موجود که یکی بودند از هم جدا می شوند . مادر تنها نباید این جدایی را تحمل کند بلکه باید آرزومند آن باشد و به حصول آن کمک کند . فقط در اینجاست که عشق مادرانه به صورت تکلیقی خطیر جلوه می کند زیرا احتیاج به فداکاری دارد ، نیاز به این دارد که بتوان همه چیز را نثار کرد بدون اینکه توقع چیزی جز خوشبختی کودک در میان باشد .
3- عشق جنسی؛این عشق شوق فراوان به آمیزش کامل است به منظور حصول وصول با فردی دیگر . ماهیت این عشق طوری است که فقط به یک نفر محدود می شود و عمومی نیست و چه بسا که فریبکارترین نوع عشق است . اینگونه نزدیکی ها ، با گذشت زمان بیشترو بیشتر کاهش می یابد در نتیجه انسان هوس می کند به جستجوی عشقی دیگر یا شخصی تازه برود . باز این بیگانه تبدیل به آشنامی شود و باز تجربه گرفتاری عشق شدید و شورانگیز است و باز کم کم از شدتش کاسته می شود و بتدریج در آرزوی یک تمنای جدید ، یک عشق تازه دیگر می رود و همیشه با همان خیال واهی که عشق تازه با عشق های قبلی فرق خواهد داشت زمان را طی می کند . جنبه های فریبنده شهوت های جنسی این پندار را تقویت می کند .
4-عشق به خود؛نوعی توانایی نسبت به پذیرش قدرت یا ضعف خود است . هر گاه کسی از خود به عنوان وسیله یا چیزی به جای یک انسان مورد احترام _ استفاده کند عشق به خود به مرحله ی سلطه جویی سوق داده می شود . در قلمرو امور جنسی این حالت ، فاحشگی یعنی تسلیم جسم بدون قایل شدن احترام برای آن ، نامیده می شود . تسلیم خود به دیگری برای بهره برداری ، نوعی فاحشگی است . عشق به خود مستلزم آنست که محدودیت های خود را شناخته و هرگاه نمی توانیم آزادانه تسلیم شویم از گفتن " نه" ابایی نداشته باشیم . به نظر فروم اگر عشق به دیگران فضیلت محسوب می شود ، دوست داشتن خود و عشق به خود هم فضیلت است چرا که من هم انسانم . خودخواهی و عشق ضد همدیگرند ، آدم های خودخواه توانایی مهر ورزیدن ندارند در عین حال قادر نیستند خودشان را هم دوست بدارند .
به نظر اکهارت (1941) آن کسی درستکار و بزرگ است که ضمن دوست داشتن خود ، همه را به تساوی دوست بدارد .
کالون عشق به خود را نوعی طاعون و فروید آن را نوعی خود فریفتگی معرفی می کنند .
5- عشق به خدا؛این عشق نمی تواند از عشق به پدر و مادر جدا باشد . اگر شخصی خود را از دلبستگی دردمندانه به مادر ،
خانواده و ملت جدا نسازد ، اگر همان وابستگی بچگانه را نسبت به پدر یا هر قدرت دیگر که کیفر و پاداش دهنده است حفظ کند هرگز نمی تواند به عشق کامل تری که عشق به خداست برسد ، آنگاه دین او همان دین مراحل اولیه است که در آنها خدا یا مادری حمایت کننده است یا پدری پاداش دهنده و کیفرگر .
زندگی عاقلانه
ای برادر قصه چون پیمانه است//
معنا اندر وی بسان دانه است//
دانه معنی بگیرد مرد عقل//
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل